مجموع خاطرات مرد بدر4

تعداد بازديد :  
تاريخ : برچسب:,


عروسی

......................

روز عقدکنانشان مرتب و تمیز لباس پوشید ،لباس سپاه.فقط پوتین هایش خاکی بود.معمولا لباس نو تنش نمی کرد.اما همیشه تمیز و مرتب بود.یک پارچه ی سفید می انداخت گردنش.یک بار پرسیدم:{این چیه؟} گفت:{نمی خواهم لباسم کثیف شود.}هدیه های عروسیشان را که جمع کردند،بردند مغازه ای که لوازمنزل می فروخت.همه را دادند و ده پانزده کامن برای جبهه گرفتن.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
ارسال توسط مهدی رضائی